بخش اول گفتگوی نشریه یادآور با آیت الله مصباح درباره آشنایی وی با امام(ره) و مبارزات انقلابی روز گذشته منتشر شد، بخش دوم این گفتگو در ادامه آمده است:
در ادامه مقطع تاریخی که دربارهاش صحبت میکنیم، سئوالی هست که به شخص حضرتعالی مربوط میشود.
امام دستور توسعه مؤسسه را داد/ از التقاط بریدیم نه از نهضت امام
مسلماً شما علاقه ندارید در مورد مسائلی که به خودتان مربوط هست و تلاشهای ارزشمندی که در گذشته داشتهاید، صحبت کنید، اما من تصور میکنم خوانندگان مایل باشند برای یک بار هم که شده پاسخ این سئوال را بشنوند. بعد از تبعید حضرت امام، جنابعالی علاوه بر همکاری با بعثت، نشریه انتقام را منتشر میکردید که با توجه به آن شرایط، شنا کردن در خلاف جهت آب و بسیار خطرناک بود. در آن شرایط که صداها در گلو خفه شده بود و کسی جرأت نمیکرد حرفی بزند، سرمقاله های آن نشریه بسیار عجیب بودند. حضرتعالی در آن مقطع با چه تحلیلی به این نتیجه رسیدید که چنین نشریهای باید منتشر شود؟ از آن طرف برخی مدعی شدهاند که پس از گذشت مقطعی، جنابعالی در ارتباط با نحوه پیگیری مبارزه به باورهای جدیدی رسیدید و پرداختن به کارهای فرهنگی و فاصله گرفتن از کارهای مبارزاتی را در پیش گرفتید. دیدگاهتان را در این مورد بیان بفرمائید.
من البته از سخن گفتن در باره خودم ابا دارم، چون نفعی در آن وجود ندارد و فقط وقت شما و خوانندگان تضییع می شود. با این همه برای اینکه سئوال شما را بی جواب نگذرم، باید عرض کنم بعد از اینکه علاقمندان به نهضت و امام دانستند که این راه تنها راهی است که پیش روی اسلام و مسلمین قرار دارد و یک وظیفه شرعی متعیّن است، با مشورتها و بحثها و تجربههائی که داشتند، به این نتیجه رسیدند که صلاح نیست که هر کسی برای خودش در یک گوشهای کاری بکند و نیاز به همبستگی و همفکری و نوعی تشکیلات است و به همین دلیل بود که آن هیئت 11 نفری معروف که بارها ذکرش شده، به عنوان هستهای مرکزی تشکیل شد تا تشکیلات وسیعی را سامان بدهد و تدریجاً در نقاط مختلف کشور به عنوان یک شبکه گسترش پیدا کند تا خدا چه مقّدر کند و دامنه گسترش آن تا کجا برسد.
وقتی این هسته تشکیلات شکل میگرفت، طبعاً ویژگیها و تفاوتهای فردی و موقعیتهای اجتماعی افراد در نوع مسئولیتی که به عهده میگرفتند، تأثیر داشت. یکی به خاطر موقعیت اجتماعی و شهرتی که داشت، بیشتر در میان مردم بود و میتوانست جهات مالی و اقتصادی کار را تأمین کند و لذا مسئول امور مالی تشکیلات شد. کسانی که اهل قلم بودند، بیشتر امور تبلیغات و این نوع کارها را به عهده گرفتند، کسانی که اهل سخنرانی بودند، بخشهای دیگر را، چون همه اینها پیشبینی شده بود. بنده هم روی سلیقه شخصی خودم، مسئولیتهائی را به عهده گرفتم.
بنده از همان بچگی در میان دوستانم به این ویژگی شناخته میشدم که اعتقاد داشتم باید در هر موردی، به صورت بنیادی اندیشید و به کارهای سطحی و روزمره خیلی اهمیت نمیدادم. با توجه به اینکه قرار بود این حرکت برای دفاع از اسلام و به نام اسلام انجام بگیرد و اسلام در حقیقت مقولهای فرهنگی است و اساس آن باورها و ارزشها و افکار هستند، معتقد بودم که باید افکار اصیل اسلامی را شناسائی و ترویج کنیم و در عمل هم باید بُعد نظری مسائل را مقدم بداریم. بنده از همان وقت فکر میکردم که باید در زمینه تئوری حکومت اسلامی کار کنیم و یک طرح مشخصی داشته باشیم. گاهی با دوستانمان که عدهای از آنها به شهادت رسیدهاند، صحبت میشد، میگفتیم فرض کنید که امروز حکومت را به دست ما بدهند؛ما که میخواهیم حکومت اسلامی را پیاده کنیم، چه کار میکنیم؟ طرح ما برای پیاده کردن حکومت اسلامی چیست؟ خدا رحمت کند آن مرد بزرگ را، میگفت قرآن را جلوی رویمان میگذاریم و عمل میکنیم! من عرض میکردم قرآن تِز مشخص را به ما ارائه نمیدهد. قرآن از صدر اسلام تاکنون مورد استناد فرقهها و گرایشات مختلف بوده است. ما باید آنچه را که از قرآن میفهمیم و معتقدیم که باید ارائه کرد، طراحی و ابعاد آن را روشن کنیم تا هم بین خودمان و خدا حجّت داشته باشیم و بدانیم که اسلام همین را از ما خواسته و هم به دیگران بگوئیم که ما دنبال این هستیم، در حالی که ما چنین تِز آمادهای نداریم.
تنها کسی که به این نحوه تفکر اهمیت میداد، مرحوم آقای دکتر بهشتی بود. ایشان جمعی را از بالاترین سطح فضلای قم گرد آورد تا درباره حکومت اسلامی تحقیق کنند و نام آن را برای گمراه کردن ساواک گذاشت «جلسه ولایت». آن موقع هنوز مسئله ولایت فقیه مطرح نشده بود و میگفتند حکومت اسلامی و وقتی ولایت گفته میشد، همین معنای عرفی، یعنی محبّت اهل بیت به اذهان متبادر میشد. به هر حال ایشان این بحث را راه انداخت. شاید هنوز دستخط ایشان را هم داشته باشم. ایشان برای تحقیق در حکومت اسلامی طرحی را ارائه داد که نشان می داد اساساً باید از کجا شروع کنیم و چه مسائل و چه بخشهائی را باید مطالعه کنیم و چه منابعی را باید در اختیار داشته باشیم و برای این مقصود کتابخانهای را هم تهیه کرد. بنده مسئول کتابخانه و دبیر این جلسه بودم. دوستان دیگر روی علاقه به ایشان مشارکت میکردند، اما من معتقد بودم که این یک کار اساسی و یک نیاز جدی است و ما باید خودمان از نظر تئوریک بدانیم که میخواهیم چه کار کنیم و خدا از ما چه خواسته، این بود که چون میدیدم دیگران به این کار نمیپردازند، احساس کردم در مقام تقسیم کار، جا دارد که من متعهد انجام این کار بشوم و تا جائی که امکان دارد تلاش کنم که این نیاز را برطرف سازم و برای اینکه بتوانم این کار را بکنم، از بعضی از کارهای دیگر شانه خالی میکردم. در واقع آن کارها از دستم هم برنمیآمد. نه آن موقعیت اجتماعی را داشتم که کسی سهم امامی به ما بدهد که صرف امور مالی کنیم، نه مرجع تقلیدی بودیم که کسی از ما تقلید کند، نه منبریای بودیم که سخنرانی کنیم. کاری که از ما برمیآمد این بود که گوشهای بنشینیم و مطالعهای کنیم. به هرحال به دلائل متعددی بنده وظیفه خودم میدانستم که عمده فعالیتم را صرف مباحث فکری و نظری نهضت بکنم و آنچه را که مزاحم این کار میشد، حتیالمقدور به دیگران واگذار میکردم، طوری که این جنبه لطمه نخورد.
در همان بحث حکومت اسلامی هم دهها هزار فیش در این زمینه از اساتید بزرگ تهیه کردم که وقتی آقای دکتر بهشتی از آلمان برگشتند، اینها را تحویلشان دادم و ایشان بردند تهران، ولی متأسفانه همه آنها به دست ساواک افتاد. مسئول اداری، مرحوم آسید جعفر شبیری بود که مرحوم بهشتی این مسئولیت را به عهده اش گذاشته بود. طولی نکشید که ساواک ریخت و همه اسناد و مدارک را که تا وقتی در قم بود، همه در اختیار من بود، برد. اسناد هیئت 11 نفری هم نزد بنده بود. صورتجلسهها را هم با خطی که اختراع کرده بودم و کس دیگری نمیتوانست بخواند، مینوشتم.
من کار علمی را یک کار متعیّن برای خودم میدانستم، چون دیگران به دلایلی به این کار نمیپرداختند، یا ذوقش را نداشتند یا اهمیت آن به شکلی در ذهن من بود برایشان مطرح نبود یا کارهای مهمتری داشتند که از من برنمیآمد. همه اینها موجب شد که من همیشه روی مسائل فکری تکیه کنم. یک نوع حساسیت خاصی هم داشتم که فکر مثبتی را شناسایی کنم و ارائه بدهم. معتقد بودم که فقط نگوییم حکومت اسلامی، بلکه ببینیم حکومت اسلامی چیست؟ چه ارکانی دارد؟ چگونه باید اجرا شود؟ مسئولین آن چگونه باید انتخاب و تعیین شوند؟ همه اینها باید مبنای فقهی معینی داشته باشد. همچنین از نظر انحراف در این فکر، بسیار حساس بودم. از این جهت هیچ کس مثل آقای مطهری رضوانالله علیه دقیق نبود. هر کس در بُعدی قوی بود. مرحوم آقای بهشتی در مدیریت، ممتاز بود و ثانی نداشت و در حساسیت نسبت به مسائل فکری و اعتقادی هم مرحوم آقای مطهری خیلی قویتر از دیگران بود و بالاخره در همین راه هم شهید شد. من دلم میخواست در این مسائل مثل آقای مطهری کار کنم و در زمینه مدیریتی شبیه به آقای بهشتی. اینکه امروز میبینید مؤسسه ما تا اینجا رسیده، در واقع الهام گرفته از افکار آقای بهشتی است. ایشان اولین کسی بود که در حوزه، نظام درسی جدیدی را پیریزی کرد و در سطح محدودی، در زمان آیت الله بروجردی، زیر نظر مرحوم آیت الله گلپایگانی به همراه مرحوم آقای ربّانی شیرازی، آن را به اجرا گذاشت. مدرسه حقّانی را ایشان تقویت کرد و در مدیریتش مؤثر بود و بعد هم در شورای مدیریت آن عضو بود.
در پاسخ به سئوالی که مطرح کردید باید بگویم که اهتمام من متوجه مسائل فکری و حفظاصالتهای فقه اسلامی بود تا گرفتار تحریف نشود. دوستان دیگری بودند که از جهات بسیاری بر من امتیاز داشتند، اما این حساسیت را نداشتند. حتی در مواردی که توسط بنده نسبت به انحراف و التقاط، تذکر داده میشد که این جریان، خطرناک است. میگفتند: «نه، خطرناک نیست. اگر یک وقت خطری پیش آمد، خودمان جلوی آن را میگیریم.» و خیلی راحت از کنار مسئله میگذشتند، ولی بنده حساسیت خاصی نسبت به این مسائل داشتم و معتقد بودم که اینها میتوانند خطرات زیادی را بیافرینند و اساساً مسیر مبارزه را منحرف کنند. در عمل هم اتفاقاتی افتاد که همگان کم و بیش میدانند. کسانی از این هیئت 11 نفری، در مقطعی از مجاهدین خلق، هم حمایت مالی کردند هم حمایت معنوی و نظیر این جور چیزها پیش آمد.
من در عین حال که مبارزات سیاسی را یک ضرورت میدانستم و در زمانی که اوج خفقان بود و اگر اعلامیه ای را در خانه کسی میانداختند، جرئت نمیکرد بردارد و بخواند، تهیه کردن مطالب نشریه «انتقام» را بر عهده داشتم. خرید ماشین تحریر از بازار باید با اجازه ساواک میبود، چه رسد به ماشین تکثیر. با چه زحمتی یک ماشین تایپ و با چه زحمت بیشتری یک ماشین تکثیر تهیه کردیم. ابتدا باید پولش را تهیه میکردیم، بعد با چه زحمتی میخریدیم و تازه مشکل اینجا بود که نمی دانستیم آن را کجا بگذاریم، بزرگترین مسئله این بود و باید ماشین تایپ و دستگاه کپی را خانه اشخاصی میگذاشتیم که کسی احتمال نمیداد چنین وسایلی را در خانه شان نگاه می دارند. بالاخره مقطعی رسید که 90 درصد کارهای این نشریه را شخص بنده انجام میدادم و حتّی حمل آن از قم به تهران به عهده خودم بود.
یادم هست در یک سفر، یک ساک بزرگ از این نشریه داشتم و در ماشین جای نشستن نبود و تا تهران وسط اتوبوس ایستادم. در یک مقطعی در زیر زمین منزل پدرم اینها را تایپ و آماده میکردم. خلاصه با مشکلات فراوانی نشریه را تهیه و چاپ می کردم، در عین حال، اولویت اول را برای خودم مسائل فکری میدانستم. اگر نشریه را هم ملاحظه کنید، در هر شماره، یک بحث فکری و ایدئولوژیک داشتیم، با اینکه در آن مقطع، این جور حرف ها زمینه چندانی نداشت. همین شیوه باعث شده بود که بعضیها که می دیدند زندان نمیرویم و اسم ما هم در جائی نیست، در تظاهرات و جائی هم خودمان را نشان نمیدهیم، به این نتیجه می رسیدند که با مبارزه مخالفیم.
در مقطعی بعضی از دوستان که عرض کردم با مجاهدین همکاری میکردند، از من خواستند که همکاری کنم. بنده عرض کردم تا کسی را نشناسم و ندانم که خط او، خط اسلام هست یا نیست، همکاری نمیکنم. اینها استدلال میکردند که باید یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل بدهیم و خیلی روی اسلام تکیه نکنیم. بنده هم با سادگی و روحیه عوامی که داشتم و به تفسیر بعضیها، «روحیه ترسو بودن یزدی» داشتم، می گفتم: «من امپریالیسم و این چیزها سرم نمیشود. من اسلام را میفهمم. اگر جبهه اسلامی است بسمالله، وگرنه صِرف ضد امپریالیسم بودن را قبول ندارم». میگفتند: «اینها نماز شبشان ترک نمیشود، روزه این طوری میگیرند، ماهی 12500 تومان حقوق میگیرند 12000 تومانش را صرف مبارزه میکنند و فقط با 500 تومان زندگی میکنند. اهل عبادتند. اهل قرآن و نهجالبلاغه اند.» میگفتم: «همه اینها درست! خط فکری اینها چیست؟ این را باید احراز کرد، دنبال خط امام هستند یا مشی دیگری دارند؟ هر وقت احراز کردم که دنبال خط امام هستند، در خدمتتان هستم، والاّ خیلیها در تاریخ اهل عبادت و حافظ قرآن بودند و به اسلام ضربه زدند.» بعضی از دوستانمان با اینها ارتباط برقرار کردند و ما را هم دعوت کردند. از آن به بعد روی همان تلّقی که از من خواسته بودند با مجاهدین همکاری کنم و من قبول نکردم، اینها به دوستانشان میگفتند که این دیگر با ما نیست و تغییر ایدئولوژی داده. ما تغییر ایدئولوژی نداده بودیم، آنها تغییر داده بودند. گذر زمان هم نشان داد که تشخیص چه کسی صحیح بوده است. اینها در داخل به مجاهدین پول می دادند و آنها را تقویت می کردند، اما امام در نجف به نمایندگان آنها بی اعتنائی کردند و با هیچ ترفندی حاضر نشدند آنها را تائید کنند. اگر آنها واقعا درخور حمایت و تائید بودند، قبل از هر کسی باید خود امام، آنها را تائید می کردند. امیدواریم خدا عاقبتمان را به خیر کند و آنچه را که مرضی خودش هست به ما الهام کند و در مقام عمل موفق باشیم.
در چند سال گذشته علیه فعالیتهای فرهنگی جنابعالی، مخصوصاً پرورش یافتگان مکتب شما چه قبل و چه بعد از انقلاب شبهاتی را مطرح کرده اند. قبل از اینکه خدمت شما بیائیم، یکی از اعضای شناخته شده دفتر امام میفرمودند که امام غیر از شهریه ماهانه ای که به حوزه می پرداختند؛ به هیچ موسسه ای کمک مالی نمیکردند. خیلیها به ایشان نامه مینوشتند و درخواست کمک میکردند، ولی امام به هیچ وجه اجازه نمیدادند که از وجوهاتی که در اختیار دفتر بود به مؤسسهای کمک بشود. تنها استثنا کمکی بود که ایشان هر ماهه به مؤسسه آیتالله مصباح میکردند و من کاملاً شاهد قضیه بودم، چون یکی از دستاندرکاران امور مالی دفتر امام بودم. از حمایتهای امام نسبت به فعالیتهای فرهنگیتان چه قبل از انقلاب و چه در دهه بعد از انقلاب که ایشان در قید حیات بودند، چه خاطراتی دارید؟
مؤسسه ای که در حال حاضر اسمش مؤسسه است و فعالیتش به عنوان یک کار فرعی در مؤسسه «در راه حق» در حدود شش سال قبل از پیروزی انقلاب شروع شد، داستان مفصلی دارد که اگر بخواهم همه آن را عرض کنم، گفت و گوی مستقلی را میطلبد. اجمالاً براساس گرایش و حساسیت خاصی که نسبت به مسائل فکری داشتم، در دورانی که حضرت امام در ترکیه و بعد در عراق بودند، همراه با دوستان سعی میکردیم مبانی فکری و فقهی اسلامی خود را تقویت کنیم. وقتی امام به نجف مشرف شدند، به ایشان عرض کردیم در نبودِ شما، درسی ارضا کننده ما نیست. چه کار باید بکنیم؟ ایشان فرمودند با دوستان همفکرتان مباحثه کنید. ما به قول طلبهها مباحثه کمپانی را به جای درس شروع کردیم. آقای یزدی بودند و آقای گیلانی و آقای مظاهری که الان در اصفهان هستند و آقای موسوی یزدی که در دفتر مقام معظم رهبری هستند. با اینها مباحثه دورهای داشتیم و در آنها مسائل سیاسی اسلام از جمله قضاوت در حکومت اسلامی و ولایت فقیه و امر به معروف و نهی از منکر را بحث میکردیم. برای چند سال بحثهایمان همینها بودند. از طرفی هم جنبه اثباتی این بحثها مطرح بود که حرفهائی که میزنیم مبانی فقهی حساب شدهای داشته باشند و همین طور توی هوا نباشد و از طرف دیگر هم باید برای مقابله با انحرافات فکری که گرایش به چپ داشتند، مجهز می شدیم. بعضی از اسلام شناسان، به قول مرحوم بهشتی، از مسائل و احکام دینی، تفسیرهای مادی می کردند و همین گرایش های انحرافی بود که نهایتاً به پیدایش گروههائی مثل مجاهدین و فرقان انجامید و حتی در بین بعضی از شخصیتهای معروف حوزه، نقطه ضعفهائی پیدا شد.
یکی از شخصیتهائی که الان موقعیت خوبی هم دارد و معمم هم هست، درس تفسیر میگفت و نوارهایش هم پخش می شدند. ایشان از آیات غیبی و آنچه که مربوط به ماوراءبود، تفسیر مادّی میکرد. کلمه آخرت، کلمه ساعت و امثال اینها و حتی قیامت را به روز قیام تفسیر میکرد. یک نمونه دیگر این افراد، آشوری بود که در کتاب توحیدش میگوید ماتریالیسم فلسفی بد نیست، ماتریالیسم اخلاقی بد است!جو عجیبی بود. شما اصلاً نمیتوانید تصورش را هم بکنید. کسی که صریح میگفت ماتریالیسم را قبول دارد، مورد تقدیر بعضیها بود و او را به عنوان اسلام شناس میشناختند! یا آن کسی که عرض کردم تفسیرهای کذائی میگفت، بعد از انقلاب هم پستهای مهمی داشت و حالا هم پشت پرده کار و عده ای را هدایت میکند!آدم منزوی و کنار زدهای نیست و فعال است. چنین فضائی در قم به وجود آمده بود و حتی بخشی از شاگردان خود من گرایشات ماتریالیستی پیدا کرده بودند. سوسیالیسم که اساساً افتخار بود.
نوع اسلامی آن هم آمده بود.
بله، بعضی از معممّین بودند که صریحاً میگفتند ما در اسلام مکتب اقتصادی نداریم و مکتب اقتصادی ما سوسیالیسم است. به هر حال احساس اینکه انحراف فکری، آینده انقلاب را تهدید میکند، برای بنده بسیار رنجآور بود و بیشتر هم از این جهت ناراحت میشدم و آتش می گرفتم که میدیدم دیگران اهمیتی نمیدهند. به مسئله به این واضحی بها داده نمیشد! از این جهت بود که ما تصمیم گرفتیم برای مبارزه با این شبهات و انحرافات، در حوزه یک جریان فکری درست کنیم و این کار را در «مؤسسه در راه حق» شروع کردیم. همکار ما هم آقای دکتر احمدی بودند. با ایشان سفری به کشورهای عربی کردیم تا ببینیم در آنجا برای مبارزه با کمونیسم و ماتریالیسم چه کردهاند. سوریه و لبنان و مصر رفتیم و با وزیر امور مذهبی آنجا که در آن زمان شیخ عبدالعزیز عیسی و رئیس الازهر شیخ عبدالحلیم محمود بودند، ملاقات کردیم و دیدیم کار چندانی نکردهاند.
آنها حتی از همان کارهائی هم که در ایران و در عراق، مخصوصاً توسط مرحوم آقای صدر شده بود، اطلاع نداشتند. به هرحال به فکر افتادیم که به این منظور در حوزه یک جریان فکری راه بیندازیم و بخش آموزشی «مؤسسه در راه حق» را طراحی کردیم، اما در عین حال نگران بودیم که نکند این فعالیتها نزد امام جور دیگری وانمود شوند و ایشان با این کار موافق نباشند. دسترسی هم که به ایشان نبود که برایشان توضیح بدهیم. این جریان ادامه داشت تا وقتی که الحمدلله امام تشریف آوردند و انقلاب پیروز شد. اوایل که خیلی شلوغ بود. مدتی ایشان آمدند قم و بعد برگشتند تهران. بعد از مدتّی که یک کمی اوضاع آرامترشد، از ایشان وقت گرفتیم که برویم و قضیه را توضیح بدهیم. در آن جلسه آقای محمدی گیلانی، آقای یزدی و حاج آقا محسن خرازی و آقای استادی حضور داشتند. رفتیم خدمت امام و توضیح دادیم که در نبودِ شما، ما این کارها را کردهایم و این بخش را در «مؤسسه راه حق» راه انداخته ایم و برنامهمان هم اینهاست. من اینها را گفتم و نگران بودم که نکند امام روترش کنند و بگویند: «شما به این کارها چه کار دارید؟ بروید درستان را بخوانید.» نمیدانستم در آن پانزده سالی که امام را ندیده بودم چگونه فکر میکنند و با ما چگونه برخورد میکنند. صحبتم که به اینجا رسید، امام دستشان را به نشانه اینکه فهمیدم، بالا بردند و گفتند: «شما موسسه را توسعه بدهید و من تا وقتی که زنده هستم، بودجه اش را خودم میپردازم.» ما منتظر بودیم که نکند امام کارمان را تخطئه کنند، اما ایشان این برخورد را کردند که هیچ انتظار نداشتیم. ما پر درآوردیم.
بعد که برگشتیم گفتیم امام در این گرفتاریها و ترورهای وحشتناک آن زمان یادشان میرود که در این جلسه چه وعده ای دادند. وسط سال تحصیلی و شاید ماههای بهمن و اسفند بود. گفتیم فعلاً برنامهریزی میکنیم تا وقتی که فرصت مناسبی پیش بیاید. یادم نیست دور روز یا سه روز بعد از آن ملاقات بود که امام، آقای صانعی را فرستادند به منزل ما. ایشان آمد و پرسید:«کار را شروع کردید؟» گفتم:«داریم برنامهریزی میکنیم که از اول سال شروع کنیم. » گفت:«نظر امام این است که از همین حالا شروع کنید و بودجه آن را هم هرچه که هست، پیشبینی کنید؛ امام میپردازند.» ما یک برآوردی کردیم و امام هم تقبل کردند و توسط آقای خادمی اصفهانی، چک آن را میفرستادند و رسید هم نمیگرفتند!تا زمانی که امام رضوانالله علیه حیات داشتند، بودجه این مؤسسه را می پرداختند، بعد هم مقام معظم رهبری تقبّل فرمودند و بر مبلغ آن هم افزودند و فرمودند که ساختمان جدید هم باید ساخته شود.
حضرت امام تا چه حد در جریان نتایج و خروجیهای مؤسسه بودند؟
آن وقتها دوران جنگ بود و وقت ایشان را عزیزتر از آن میدانستیم که گزارشی خدمت ایشان بدهیم. هشت سال جنگ، شوخی نبود. حتّی هنگامی که میخواستیم از «مؤسسه در راه حق»، مستقل بشویم و جای وسیعتری داشته باشیم، یک بار خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: «شما فرمودید مؤسسه را توسعه بدهید. ما این جائی که هستیم، فضای آن با توسعه تناسب ندارد. زمینی هست که به آستانه حضرت معصومه(س) تعلق دارد. اگر اجازه بفرمائید آن زمین به ما واگذار و تدریجاً ساخته شود تا بتوانیم موسسه را توسعه بدهیم.» خدا رحمت کند متولی آستانه در آن وقت آقای مولائی بود. امام فرمودند:«به آقای مولائی بگوئید که این کار باید بشود.» آمدیم پیش آقای مولائی و گفتیم امام این جور فرمودند. ایشان هم تماس گرفت و پیغام ما تأئید شد. بعد کروکی زمین مؤسسه را کشیدند و به ما دادند و گفتند بیائید تصرف کنید، ولی بحران جنگ بود و ما به خودمان اجازه نمیدادیم برای شروع ساختمان اقدام کنیم. این محوطهای که بین مؤسسه و مدرسه معصومیه هست، دست بسیج بود و ما اگر میخواستیم ساختمان کنیم، زنندگی داشت. هر روز پیکرهای شهدائی را از میدان جنگ به اینجا میآوردند و اصلاً صحیح نبود که ما در آن شرایط بخواهیم ساختمان بسازیم، این بود که زمین را گرفتیم، ولی اقدام به ساختمان نکردیم تا بعد از رحلت حضرت امام که رفتیم خدمت آقا و به ایشان عرض کردیم و ایشان امر فرمودند و به دستور ایشان ساخته شد.
بنده خودم اشتیاق داشتم که در خصوص تکاپوی فکریای که حضرتعالی از آغاز نهضت و به ویژه دوران تبعید امام کردید، بیشتر صحبت کنیم و تحلیل و ارزیابی شما را درباره جریانات فکری آن دوره بشنویم. کشف الاسرار را فقط نام بردید، در حالی که ظاهراً یکی از منابعی بوده است که از این طریق شیفته حضرت امام شدید، خود کشفالاسرار و اینکه طرح ولایت فقیهی که امام برای اولین بار در آنجا مطرح کردند و بعد در سالهای 48، 49 به شکل مبسوطتری مطرح شد، چه جایگاهی در پیریزی تفکر حکومت اسلامی برای شما داشت، منابعی که از آنها استفاده میکردید چه بودند؟ آیا در آن دوره هم تکاپوهای علمی جهان اسلام را تعقیب میکردید و اینها در طرحریزی مبانی حکومت اسلامی، حداقل در سطح تئوریک تأثیری داشتند و اینکه بعد از سی سال حکومت اسلامی و تجربه حکومت دینی چه تحوّلی در این دیدگاهها به وجود آمده است؟ اینها را مایلیم در فرصت دیگری که حضرتعالی اجازه بفرمائید مطرح کنیم و شما پاسخ بفرمائید.
از حسن نظر شما تشکر میکنم، ولی تردید دارم در اینکه همین اندازهای هم که وقت شما را گرفتم کار صحیحی بود یا اتلاف وقتی بود. نسبت به این مسائلی هم که میفرمائید بعضی از آنها احتیاج به خاطرات دقیق دارد که من خیلی اطمینان ندارم، چون اسناد مضبوطی ندارم که به آنها مراجعه کنم و حافظه من هم به همه اینها وفا نمیکند. اگر بخواهیم دقیقاً راجع به اشخاص و جریانات خاص و ویژگیها و مشخصات صحبت کنیم، حافظه من وفا نمیکند. اگر بحثهای نظری باشد، شاید بتوانم به بعضی از آنها جواب بدهم، ولی راجع به اشخاص و جریانات دوست ندارم وارد بشوم، چون بیم دارم که چیزی را به حسب ضعف حافظه فراموش کنم یا ندانم و حق مطلب ادا نشود. منبع